در حالی که تهران هنوز میان خاطره واگن اسبی و ماشین دودی و انتظار راهافتادن متروی خودش بود.
بعد روزبهروز ماشینهای بیشتری به خیابانها آمدند و شهر یکباره بزرگ شد؛ شد کلانشهر؛ آلودگی و ترافیک سنگین. مترو که راه افتاد کمی دیر شده بود؛ شد مصداق جلوی ضرر را از هر جا بگیری منفعت است.
خیلیها سوار شدند و سرعتش را پسندیدند؛ فقط گفتند کاش همه جای شهر به هم وصل بود. حالا کمکم همه جای شهر دارد به هم وصل میشود؛ مترو گسترده میشود، مردم به آن عادت میکنند و شاید روزی ترافیک تهران سبک شود و آلودگی هوا کم. با این گرههای کوری که در خیابانهای تهران هست نباید منتظر باشیم مترو همه مشکلات را حل کند.
این نورسیده خیلی دیر رسیده و دارد تلاش خودش را میکند اما حکایت معضلات تهران حکایت اژدهایی است که یک سرش را که ببری سری دیگر سبز میشود. این اژدها دهها سر دارد و کشتنش همت و دقت و تحمل میخواهد. حالا این مترو (قطار شهری) میتواند تا حدی کمکحال تهران باشد و تا زمانی که همه خطوطش به کار نیفتد و مردم به آن عادت نکنند، نمیتوان توقع زیادی از آن داشت.
اینروزها «همشهری محله» نخستین نمایشگاه عکس مترو را در «نگارخانه محله» برپا کرده است. نام نمایشگاه «12 نگاه به متروی تهران» است. عکاسان این نمایشگاه هریک جلوهای از متروی تهران را ثبت کردهاند؛ از نور و رنگ گرفته تا حال و هوای آدمها. این نمایشگاه چهارشنبه 5 دی افتتاح شده و تا آخر ماه ادامه دارد. غیر از پنجشنبه و جمعه، از ساعت 16 تا 19 میتوانید به دیدن عکسهای متروی تهران بروید؛ خیابان طالقانی، نرسیده به خیابان نجاتاللهی، ساختمان همشهری محله.
اینجا پر از کاراکتر است
«حامد فرجالله» یکی از تصاویر معمولی متروی تهران را ثبت کرده است. ویژگی عکس این است که انگار خودتان در آنجا نشستهاید و دارید نگاه میکنید. در مترو همه جور آدم میشود دید و اگر آرام نشسته باشی، میتوانی آنها را زیر نظر بگیری. آنقدر آدمهای مختلف در مترو هست که خیلی از داستاننویسها عاشق مترو هستند.
اگر به داستاننویسی علاقه دارید، گاهی چند ساعت از وقتتان را در مترو بگذرانید؛ خط عوض کنید، آدمها را بررسی کنید، چهرهها را در ذهنتان ثبت کنید؛ آنوقت چیزهایی نصیبتان میشود که در اتوبوس و تاکسی نخواهید یافت. این عکس پر از داستان است.
حتی شما دوست عزیز!
این نه صف نذری است نه صف بانک و نه دعوا شده است؛ این حالت وقتی پیش میآید که آدمها به تابلوی بالای در توجه نمیکنند. آن بالا نوشته« «مسافر گرامی، اجازه دهید اول مسافرین پیاده شوند سپس شما سوار شوید».
کنار اینجور نوشتهها تصویرسازی هم میکنند؛ لابد برای شیرفهمکردن مطلب. امیدوارم یک روزی برود میخ آهنین در سنگ تا این میخ آهنین در سنگ نرفتنها، خدای نکرده کار دستمان ندهد. قبل از اینکه اتفاق درون عکس را به کمبود واگن و فاصله زمانی رسیدن ترنها نسبت دهید، طنز تلخش را هم دریابید. «مجتبی سرانجامپور» با عکسی که انداخته، آینهای در برابرمان گذاشته است.
قطار زمان
لحظاتی دیگر پیرمرد خواهد رفت. شما چند ثانیه فرصت دارید نگاهش کنید. او ما و این ایستگاه را پشتسر خواهد گذاشت. بعد، ما ایستگاه و ایستادگان را پشتسر میگذاریم. بعد آنها دیگران را پشتسر میگذارند و همینطور دیگران، دیگران را. ترن زمان ما را میبرد. ایستگاهها را برای ماندن نمیسازند؛ هر ایستگاه برای رفتن است که وجود دارد. عکس مال «حسین اینانلو» است.
جا ماندن ساعت در 7:12 دقیقه
عکسی از «امیر پناهپور». اول صبح است و ترکیب خوبی در عکس ایجاد شده. خروج آدمها تبدیل به سرعت و عجله شهر شده. زمان ثابت است و انگار آدمها میخواهند از آن سبقت بگیرند. راستی، باز هم آن بالا را نگاه کنید! نوشته: «مسافر گرامی، اجازه دهید اول مسافرین پیاده شوند سپس شما سوار شوید». اگر تا امروز گوشتان بدهکار این حرفها نبوده، از حالا روزی صدبار تکرارش کنید تا گوشتان بدهکار شود؛ حتی شما دوست عزیز!
ایستگاههایی که قوت قلب میدهند
ورودیهای مترو به آدم قوتقلب میدهند. روزهایی بود که در این ترافیک سنگین و عجلههای تهران، احساس بیچارگی سراغ آدم میآمد. لااقل اینروزها در مسیرهایی که خطوط مترو هست، کمتر دچار این احساس میشویم. کاش روزی شهر پر شود از این ورودیها. این عکس دستپخت «حامد بدیعی» است؛ فضای مدرنی ایجاد شده که جز لنز و ساختمانهای بلند و پس رفتن آسمان، سیاه و سفید بودن عکس در این جلوه تاثیر بسزایی داشته است.
ایستگاه، جای ماندن نیست
عکسی از «حسین اینانلو». ما داخل ترن هستیم اما انگار میخواهیم دنبال علامت خروج را بگیریم و برویم بیرون. انگار بیرون آزادی هست و ما اینجا گرفتار شدهایم. اینبار ما هستیم که بهزودی ایستگاه را ترک خواهیم کرد و به ایستگاهی دیگر میرویم تا آن را هم ترک کنیم. راستی اگر آن بیرون بودیم چه؛ آنجا هم علامت خروج، ما را به ترک ایستگاه فرامیخواند؟
پنجرههای یک عکس
این عکس آدم را یک جورهایی یاد نگاتیو میاندازد؛ لحظههایی که در مستطیل ثبت شدهاند. شاید اگر آدمها در مستطیلها محصور نبودند و در یک نمای بدون پنجره میدیدیمشان، دقتمان را از دست میدادیم. در این ترکیبی که حالا هست، میشود آدمها و حالاتشان را بررسی کرد. انگار هریک از این پنجرهها عکسی است که در جایی جدا از بقیه و در زمانی دیگر انداختهاند. این عکس از «مجتبی سرانجامپور» است.
این یک اتوبوس نیست
شما داخل یک اتوبوس را نمیبینید؛ شما دارید به جایی شبیه آن نگاه میکنید. یکوقت فکر نکنید این بههم فشردگی در اثر کمبود ترن و این چیزهاست؛ این فضا ایجاد شده تا مسافرانی که به اتوبوسهای شرکت واحد عادت کردهاند، یکوقت در اثر خلوتی ترنها غم غربت نگیردشان و خدای ناکرده افسرده نشوند! نگاه کنید آن آقا چطور میخندد؛ اگر جایی برای نشستن پیدا میکرد، حتما افسرده میشد. عکاس: «رضا گلچینکوهی».